توضیح و تکمیل شرح باب حادی عشر در علم کلام و فلسفه
نویسنده:
علامه حلی
مترجم:
حسن مصطفوی
امتیاز دهید
شرح: فاضل مقداد
تعداد صفحات : 275
کتاب فوق از کتب کلاسیک کلامی-فلسفی شیعه می باشد که هنوز هم به عنوان کتاب درسی برای طالبان کلام و فلسفه استفاده می شود.
متن این کتاب توسط علامه حلی،بزرگمرد شیعه نوشته شده است،و شرح کهن آن توسط عالم عالیقدر،فاضل مقداد اضافه شده بر آن.
و ترجمه و شرح امروزین آن نیز به قلم مرحوم علامه سید حسن مصطفوی است.
و اما کتاب مشتمل است بر خلاصه ای از ابواب توحید،عدل،نبوت،امامت و معاد و با مطالب وحقایقی که ارتباط به این اصول خمسه اسلامی دارد.
که ابتدا متن عربی آمده پس از آن ترجمه فارسی،و پس از آن شرح فاضل مقداد و علامه مصطفوی.
و به نقل از آن مرحوم:
«تصور میکنم،کتابی به این اختصار و اتقان و تحقیق سابقه نداشته باشد.و انتظار داریم طالبان علم و حقیقت،با دقت و توجه کامل،از این کتاب استفاده کرده،و گاهی هم از این بنده ی محجوب بدعایی یاد فرمایند.»
بیشتر
تعداد صفحات : 275
کتاب فوق از کتب کلاسیک کلامی-فلسفی شیعه می باشد که هنوز هم به عنوان کتاب درسی برای طالبان کلام و فلسفه استفاده می شود.
متن این کتاب توسط علامه حلی،بزرگمرد شیعه نوشته شده است،و شرح کهن آن توسط عالم عالیقدر،فاضل مقداد اضافه شده بر آن.
و ترجمه و شرح امروزین آن نیز به قلم مرحوم علامه سید حسن مصطفوی است.
و اما کتاب مشتمل است بر خلاصه ای از ابواب توحید،عدل،نبوت،امامت و معاد و با مطالب وحقایقی که ارتباط به این اصول خمسه اسلامی دارد.
که ابتدا متن عربی آمده پس از آن ترجمه فارسی،و پس از آن شرح فاضل مقداد و علامه مصطفوی.
و به نقل از آن مرحوم:
«تصور میکنم،کتابی به این اختصار و اتقان و تحقیق سابقه نداشته باشد.و انتظار داریم طالبان علم و حقیقت،با دقت و توجه کامل،از این کتاب استفاده کرده،و گاهی هم از این بنده ی محجوب بدعایی یاد فرمایند.»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی توضیح و تکمیل شرح باب حادی عشر در علم کلام و فلسفه
کاربر محترم ! با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد.
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو "گناه من است"
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
امام رضا علیه السلام :
ـ مَنْ قَالَ بِالتَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ فَهُوَ کَافِرٌ مُشْرِکٌ وَ نَحْنُ بِرَاءٌ مِنْهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة (احتجاج طبرسی ج 2 ص 415)
هر کس قائل به تشبیه (در مورد ذات خداوند) و جبر (در مورد افعال انسانها) شود، کافر و مشرک است و ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم.
مَنْ قَالَ بِالْجَبْرِ فَلَا تُعْطُوهُ مِنَ الزَّکَاةِ شَیْئاً وَ لَا تَقْبَلُوا لَهُ شَهَادَةً أَبَداً (عیون أخبار الرضا علیه السلام ؛ ج1 ؛ ص143)
به هر کس که قائل به جبر است، زکات ندهید و شهادت او را هرگز نپذیرید.
:-):-)
جبر، جبر است
سعی کنیم برای توجیه حرف و عملکرد کسی با اعتقادات بازی نکنیم
:-):-)
سلام دوست گرامی
حافظ در اغلب اشعارش جبری است،هر چند گاهی بقول دکتر سروش نوسانی دارد میان جبر و اختیار....
به این نوشته استاد بهاءالدین خرمشاهی شما را ارجاع می دهم:
«حافظ ذهن کلامی پیشرفته ای دارد،او به مکتب کلامی رسمی اهل سنت،یعنی اشعری گری وابسته است.
اما اشعری گری او همانند اشعری گری امام فخر رازی است،یعنی فلسفی مشرب است،و مانند اشعری گری غزالی نیست،که فلسفه زدا و فلسفه گریز است...
آری اشعری گری حافظ با عناصری از عقل ورزی اعتزالی و شیعی آمیخته است،همین است که می بینیم،در عین آنکه همانند اشاعره قائل به جبر است،اختیار اندیش و اختیارگرا هم هست...»
حافظ،خرمشاهی،ص 107
ولی خوبست یک پاورقی را اینجا به کامنت قبلیم هم بزنم! که ما یک جبر فلسفی داریم و یک جبر عرفانی ،
شاید بتوان مولانا را در اینجا و یا شیخ عطار را به جبر عرفانی قائل شد،و اختیار وجدانی!
مولانا کاملا بر خلاف اشاعره قائل به اختیار است،و این را جلال همایی در مقاله کم نظیرش بخوبی پرداخته:
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=38171
جبر عرفانی از ذکر فوق العاده «لا حول و لا قوة الا بالله» و کلام عالی «لا موثر فی الوجود الا الله» گرفته شده است،و البته نظریه وحدت وجود عرفا،که بنده چون گاهی در این نظریه،به مشکل برمی خورم،و زیاد نمی توانم در حال حاضر تبیین عقلانی اش کنم(وحدت وجود را،آنطور که امثال ابن عربی گفته اند،زیاد به آن نمی پردازم)
و به عبارتی منظور علت العلل و سرمنشا تمام امور است،ولی این نفی علت قریب نمی کند...
بسیاری بزرگان این دو را اشتباه می گیرند،یعنی اشاعره قائل به جبر می شوند،و بزرگانی دیگر،معتزله، قائل به تفویض، و واگذاری تمام امور به انسان ها....!
ولی بنده کلام امام به حق ناطق،جعفر بن محمدالصادق را می پذیرم،که فرمود:
لا جبر،
و لا تفویض؛
بل امرً بین الامرین....
نه جبر است،و نه اختیار تام،بل چیزی است میان این دو...
* مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او _________ انسان آفریننده عمل خود نیست ، اکتساب کننده آن است .
نمونه هایی از اشعار حافظ:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند / گر تو نمی پسندی ، تغییر ده قضا را !
برو ای زاهد و بر دُرد کشان،خرد مگیر / که جز این تحفه ندادند به ما،روز الست !
بارها گفته ام و بار دگر می گویم / که منِ دلشده این ره،نه بخود می پویم!
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند، / آنچه استاد ازل گفت بگو،می گویم!
من اگر خارم و گر گل،چمن آرایی هست / که از آن دست که او می کشدم ، می رویم...
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم / نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند !
حافظ ، بخود ، مپوشید،این خرقه ی می آلود / ای شیخ پاکدامن ، معذور دار ما را !
ج . شرور ، مانند خیرات ، از جانب خدا است .
در زلف چون کمندش،ای دل مپیچ کآنجا / سرها بریده بینی،بی جرم و بی جنایت!
این چه استغناست،یا رب،وین چه قادر حکمت است / کاین همه زخم نهان هست و،مجالِ آاااااااااه نیست!؟
پیشتر گفتیم،که غالب شعرای کلاسیک ما،اغلب عارف و اشعری بودند! و به همین خاطر شما جبرگرایی را که خاص این مکتب است،در اشعار پارسی به وفور می یابید !
هر چند می توان در بین اینها ناصر خسرو علوی (که شیعه اسماعیلی بود) و شعر زیباییش در نفی جبر است را نام برد:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را !
برون کن ز سر باد و خیرهسری را !
بری دان از افعال ، چرخ برین را!
نشاید ز دانا ، نکوهش بری را !
هم امروز از پشت بارت بیفگن ،
میفگن به فردا مر این داوری را .
چو تو خود کنی اختر خویش را بد . . .
مدار از فلک چشم نیک اختری را !
تو با هوش و رای از نکو محضران چون،
همی برنگیری نکو محضری را؟
اگر تو از آموختنسر بتابی . ..
نجوید سر تو همی سروری را.
بسوزند چوب درختان بیبر.
سزا خود همین است مر بیبری را !
درخت تو گر بار دانش بگیرد ،
به زیر آوری چرخ نیلوفری را . . .
مشاهده می کنید که یک عقیده ی کلامی متفاوت،چگونه دو اندیشه کاملا متفاوت را عرضه می کند،اندیشه سازنده ی ناصر خسرو کجا،و اندیشه نا امید کننده و فرا فکنانه ی امثال حافظ کجا؟ (البته حافظ در چند بیتی هم تمایلش را به اختیار نشان داده، ولی غالب اشعارش بر مشی اشعری است)
و ایرانیانی که سالیان با حافظ محشورند،و از اشعارش تاثیر می گیرند هم مسلما از این جبرگرایی در امان نیستند، و اندیشه جبرگرایی بسان خوره ای می تواند حیات ایرانی و پویش و رویش آن را در معرض تباهی قرار دهد !
پس بهتر است حواس خود را جمع کرده،و مجذوب شاعری نشویم. . .
بعد ها اگر فرصت شد در مورد کلام شیعه و معتزله،که بسیار به هم نزدیکند،و هر دو بیشتر عقلانی هستند،اشاره ای می کنم.
ولی فکر می کنم تا همین اندازه می تواند ارزش علم کلام،و تاثیر آن را در زندگی فردی و اجتماعی ما را نشان بدهد !
پس این کتب شایسته ی مطالعه و فهمیدن است دوستان،به جای رمان و شعر خواندن(البته آنها هر سر جایش!)،بعضی وقت ها به این کتب فلسفی و کلامی نیز سری بزنید[/quote]
با سلام به جناب پور فر
انسان هر اندازه هم که مختار باشد خلقت او درکره ای خاکین ثابت میکند که دایره اختیار انسان هر اندازه هم که زیاد باشد باز هم در چنبره قضای الهی است که توانایی خروج از محدوده توانایی اش بیش نیست
مگر به این واقعیت برسد که با بندگی کامل خدا توانایی هایی منحصر بدست خواهد اورد که خداوند هم قضای خود را برای او تغییر دهد
بالاترین ابزار گریز انسان از جبر عقل است وحافظ خوب به ان اشاره کرده است که:
اسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال بنام من دیوانه زدند
پس شما چگونه حافظ را جبر گرا میدانید؟!
* مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او _________ انسان آفریننده عمل خود نیست ، اکتساب کننده آن است .
نمونه هایی از اشعار حافظ:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند / گر تو نمی پسندی ، تغییر ده قضا را !
برو ای زاهد و بر دُرد کشان،خرد مگیر / که جز این تحفه ندادند به ما،روز الست !
بارها گفته ام و بار دگر می گویم / که منِ دلشده این ره،نه بخود می پویم!
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند، / آنچه استاد ازل گفت بگو،می گویم!
من اگر خارم و گر گل،چمن آرایی هست / که از آن دست که او می کشدم ، می رویم...
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم / نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند !
حافظ ، بخود ، مپوشید،این خرقه ی می آلود / ای شیخ پاکدامن ، معذور دار ما را !
ج . شرور ، مانند خیرات ، از جانب خدا است .
در زلف چون کمندش،ای دل مپیچ کآنجا / سرها بریده بینی،بی جرم و بی جنایت!
این چه استغناست،یا رب،وین چه قادر حکمت است / کاین همه زخم نهان هست و،مجالِ آاااااااااه نیست!؟
پیشتر گفتیم،که غالب شعرای کلاسیک ما،اغلب عارف و اشعری بودند! و به همین خاطر شما جبرگرایی را که خاص این مکتب است،در اشعار پارسی به وفور می یابید !
هر چند می توان در بین اینها ناصر خسرو علوی (که شیعه اسماعیلی بود) و شعر زیباییش در نفی جبر است را نام برد:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را !
برون کن ز سر باد و خیرهسری را !
بری دان از افعال ، چرخ برین را!
نشاید ز دانا ، نکوهش بری را !
هم امروز از پشت بارت بیفگن ،
میفگن به فردا مر این داوری را .
چو تو خود کنی اختر خویش را بد . . .
مدار از فلک چشم نیک اختری را !
تو با هوش و رای از نکو محضران چون،
همی برنگیری نکو محضری را؟
اگر تو از آموختنسر بتابی . ..
نجوید سر تو همی سروری را.
بسوزند چوب درختان بیبر.
سزا خود همین است مر بیبری را !
درخت تو گر بار دانش بگیرد ،
به زیر آوری چرخ نیلوفری را . . .
مشاهده می کنید که یک عقیده ی کلامی متفاوت،چگونه دو اندیشه کاملا متفاوت را عرضه می کند،اندیشه سازنده ی ناصر خسرو کجا،و اندیشه نا امید کننده و فرا فکنانه ی امثال حافظ کجا؟ (البته حافظ در چند بیتی هم تمایلش را به اختیار نشان داده، ولی غالب اشعارش بر مشی اشعری است)
و ایرانیانی که سالیان با حافظ محشورند،و از اشعارش تاثیر می گیرند هم مسلما از این جبرگرایی در امان نیستند، و اندیشه جبرگرایی بسان خوره ای می تواند حیات ایرانی و پویش و رویش آن را در معرض تباهی قرار دهد !
پس بهتر است حواس خود را جمع کرده،و مجذوب شاعری نشویم. . .
بعد ها اگر فرصت شد در مورد کلام شیعه و معتزله،که بسیار به هم نزدیکند،و هر دو بیشتر عقلانی هستند،اشاره ای می کنم.
ولی فکر می کنم تا همین اندازه می تواند ارزش علم کلام،و تاثیر آن را در زندگی فردی و اجتماعی ما را نشان بدهد !
پس این کتب شایسته ی مطالعه و فهمیدن است دوستان،به جای رمان و شعر خواندن(البته آنها هر سر جایش!)،بعضی وقت ها به این کتب فلسفی و کلامی نیز سری بزنید:x
مکتب های کلامی را می توان در دو شاخه بررسی کرد،1- کلام اهل تسنن 2- کلام تشیع
کلام اهل تسنن به دو گروه اصلی تقسیم می شود:
1- اشاعره
2- معترله
اکثریت عرفای ایران جزو گروه اولند،اشاعره کمی با عقل مشکل دارند،و یا آن را نارسا،و بعضی دیگر آن را کافی نمی دانند،
اشاعره یعنی پیروان ابوالحسن اشعری،که موسس این مکتب در کلام بود،
می توان از مولانا و سعدی و غزالی و عطار و حافظ و بسیاری دیگر از بزرگان،نام برد که آنها در بسیاری از عقاید خویش اشعری بودند.
گرایش اشعریان بیشتر نقلی بود تا عقلی،بر خلاف معتزله که به عقل بسیار بها می دادند.
و بهتر است بگوییم معتزله تا حدّی منفور عوام بودند! و اشاعره غالب فقها را نیز دربرمی گرفتند،فقهایی که به راحتی حکم تکفیر و ارتداد را در قبال دیگران صادر می کردند.
در طول تاریخ نزاع های فراوانی بر سر معتزله و اشاعره در برگرفته،و شاید خواندنش جالب توجه باشد! هر دو زیرآب هم را می زدند و نقطه ضعف های دیگری را نشان می دادند و از اشتباهات خود صرفنظر می کردند.
عقاید اشاعره: (به نقل از کتاب درسی کلام مرحوم مطهری)
الف . عدم وحدت صفات با ذات ( بر خلاف نظر معتزله و فلاسفه ) .
ب . عمومیت اراده و قضاء و قدر الهی در همه حوادث ( این نیز بر خلاف نظر معتزله ولی بر وفق نظر فلاسفه ) .
ج . شرور ، مانند خیرات ، از جانب خدا است . ( البته این نظر به عقیده " اشعری " لازمه نظر بالا است ) .
د . مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او ( این نظر نیز به عقیده " اشعری " لازمه نظر عمومیت اراده است ) .
ه . حسن و قبح افعال ذاتی نیست ، بلکه شرعی است . همچنین عدل ، شرعی است نه عقلی ( بر خلاف نظر معتزله ) .
و . رعایت لطف و اصلح بر خدا واجب نیست . ( بر خلاف نظر معتزله ) .
ز . قدرت انسان بر فعل ، توأم با فعل است نه مقدم بر آن . ( بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله ) .
ح . تنزیه مطلق ، یعنی هیچگونه شباهت و مماثلت میان خدا و ما سوا وجود ندارد . ( بر خلاف نظر معتزله ) .
ط . انسان آفریننده عمل خود نیست ، اکتساب کننده آن است . ( توجیه نظر اهل السنه در باب خلق اعمال ) .
ی . خداوند در قیامت با چشم دیده میشود . ( بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله ) .
یج . شفاعت بلا اشکال است . ( بر خلاف نظر معتزله ) .
ید . کذب و تخلف وعده بر خدا جایز نیست .
یه . عالم حادث زمانی است . ( بر خلاف نظر فلاسفه،این نظر چه بسا به تکفیر ابن سینا انجامید! ) .
یو . کلام خدا قدیم است ، اما کلام نفسی نه کلام لفظی . ( توجیه نظر اهل السنه ) .
یز . افعال خدا برای غایت و غرض نیست . ( بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله ) .
یح . تکلیف مالایطاق(خارج از حدّ توانایی) بلا مانع است . ( بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله ) .
بد نمی دانم اندکی در مورد علم کلام بنویسم:
1- تفاوت کلام و فلسفه
روش فلسفه،یا بعبارتی متدولوژی آن بر عقل خودبنیاد(فارغ از وحی) بنا شده است،یعنی اینکه در فلسفه تنها عقل می تواند استدلال کند و فلسفه را می توان کاوش هستی به وسیله ابزار عقل نامید.
اما در کلام روش هم عقلی است و هم نقلی،نقل به مجموعه قرآن و احادیث گفته می شود.
در فلسفه شما حتی ممکن است به حکمی متغایر با نقل نیز برسید،و فیلسوف آزاد می اندیشد و از هیچ اندیشه ای إبا ندارد،و به عبارتی می رود آنجا که عقلش سو دهد !
اما متکلم بیشتر در جهت دفاع عقلانی از معتقداتش سیر می کند،و اصول اعتقادی خودش را،به فرض خدا و معاد و نبوت را در نظر می گیرد و سعی می کند از آنها بصورت عقلانی دفاع کند.
از اینرو متکلم را می توان بیشتر محافظه کار دانست! و فیلسوف را انسانی جسور و بی پروا
چنین بوده است که ابن سینا را در زمانه ی خویش کافر و دهری نامیده اند،و آن بزرگمرد ایران و اسلام،این شعر را در جواب آنان سرود:
کفر چو منی گزاف و آسان نبوَد / محکمتر از ایمان من ، ایمان نبوَد
در دهر چو من ، یکی و ، آن هم کافر ! ؟ / پس در همه دهر یک مسلمان نبوَد !
و از همین روی بود،که شیخ اشراق،سهروردی را در 38 سالگی به فتوای برخی فقها به قتل رساندند!
و از همین روی بود که ملاصدرا را تکفیر کردند،و او نیز فراری شد!
فردی چون غزالی که یک متکلم متعصب است،ابن سینا را تکفیر می کند،که چرا آرائش بعضا با ظاهر نقلیات متغایر است!؟ و کتابش را بنام تهافت الفلاسفه،(لغزشگاه های فلاسفه) می نویسد،و با لحنی عجیب،خود را حق مطلق پنداشته و چماق تکفیر را بر سر این و آن می کوبد . . .شایان ذکر است که ابن رشد دیگر فیلسوف صاحبنام،کتابی را بنام تهافت التهافة در جواب غزالی می نویسد،و به سوالاتش پاسخ معقول می دهد و لغزش های او را اینبار نشان می دهد!
این را نیز باید اضافه کنم که در ایران،پس از خواجه نصیر و کتاب مشهورش به نام تجرید الاعتقاد،فلسفه و کلام تا حدودی با هم آشتی کردند و دیگر آن مصائب قبلی پیش نیامد،و این تنها در کلام شیعه رخ داد.